معرض. نمایشگاه. عرضگاه. رجوع به عرضگاه شود: خدائی که هست آفرینش پناه چو بیند نیازی در این عرضه گاه. نظامی. ، عرضگاه و فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). رجوع به عرضگاه شود
معرض. نمایشگاه. عرضگاه. رجوع به عرضگاه شود: خدائی که هست آفرینش پناه چو بیند نیازی در این عرضه گاه. نظامی. ، عرضگاه و فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). رجوع به عرضگاه شود
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه: بزد نیزه بر گردگاه دو گرد برآورد و زد بر زمین کردخرد. اسدی. بدین یال و گردی برو گرده گاه چه سنجد به چنگال او کینه خواه. اسدی. و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گرده گاه فلک شکافته باد که یکی گرده با جگر ندهد. انوری. ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه: بزد نیزه بر گردگاه دو گرد برآورد و زد بر زمین کردخرد. اسدی. بدین یال و گردی برو گرده گاه چه سنجد به چنگال او کینه خواه. اسدی. و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گرده گاه فلک شکافته باد که یکی گرده با جگر ندهد. انوری. ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
ظاهراً جایگاه سبزه و چمن. باغستان. چمنزار: بود در روضه گاه آن بستان چمنی بر کنار سروستان. نظامی. روضه گاهی چو صد نگار در او سرو و شمشاد بیشمار در او. نظامی. چشم او را که مهر مازاغ است. روضه گاه برون این باغ است. نظامی. ، مقبره. گور: از کوه درآمدی چو سیلی رفتی سوی روضه گاه لیلی. نظامی. کردند چنانکه داشت راهی بر تربت هر دو روضه گاهی. نظامی
ظاهراً جایگاه سبزه و چمن. باغستان. چمنزار: بود در روضه گاه آن بستان چمنی بر کنار سروستان. نظامی. روضه گاهی چو صد نگار در او سرو و شمشاد بیشمار در او. نظامی. چشم او را که مهر مازاغ است. روضه گاه برون این باغ است. نظامی. ، مقبره. گور: از کوه درآمدی چو سیلی رفتی سوی روضه گاه لیلی. نظامی. کردند چنانکه داشت راهی بر تربت هر دو روضه گاهی. نظامی
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) : برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی. عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا). ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حَذاله. (ربنجنی). وَظیف. ثُنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) : برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی. عَرَن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا). ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدَّم. مخدَّمه. (منتهی الارب)
جای عمیق از آب که امکان خلاصی در آن متصور نباشد. (آنندراج). غرقگاه. آنجا که غرق شوند: بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم چشم خلاص داشت، سفینه اش وفا نکرد. خاقانی
جای عمیق از آب که امکان خلاصی در آن متصور نباشد. (آنندراج). غرقگاه. آنجا که غرق شوند: بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم چشم خلاص داشت، سفینه اش وفا نکرد. خاقانی
جای عرض دادن چیزی. (آنندراج). جای عرض و نمایش چیزی. محل عرضه. (فرهنگ فارسی معین). معرض. نمایشگاه. عرضه گاه. عرضگه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود، میدان شمار کردن سپاه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). میدان سان. جای سان دادن سپاه. عرضگه. عرضه گاه. لشکرگاه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود: روز چهارم بابک به عرضگاه بنشست و سپاه گرد آمد. (ترجمه طبری بلعمی). سپه گرد کرد اندران، رشنواد عرضگاه بنهاد و روزی بداد. فردوسی. عرضگاه و دیوان بیاراستند کلید در گنجها خواستند. فردوسی. سپهبد بشد تا عرضگاه شاه بفرمود تا پیش او شد سپاه. فردوسی. به عرضگاه تو لشکر چنانکه پار نبود هزار و هفتصد و اند پیل بد به شمار. فرخی. گفت این فراخ و پهنا دشت گشاده چیست گفتم که عرضگاه بشد بی عدد سپاه. فرخی. لشکرگه سفاهت من عرض داد دیو من ایستاده همره عارض به عرضگاه. سوزنی. عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. خاقانی. فردا که عرضگاه محشر و هول و فزع اکبر باشد. این اهمال و امهال را چه حجت آرد. (سندبادنامه ص 217). ز بس غارت آوردن از بهر شاه غنیمت نگنجیددر عرضگاه. نظامی. شها منم که بلا را بجز فضای دلم بگاه عرض سپه نیست عرضگاه سپاه. عرفی (از آنندراج)
جای عرض دادن چیزی. (آنندراج). جای عرض و نمایش چیزی. محل عرضه. (فرهنگ فارسی معین). معرض. نمایشگاه. عرضه گاه. عرضگه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود، میدان شمار کردن سپاه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). میدان سان. جای سان دادن سپاه. عرضگه. عرضه گاه. لشکرگاه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود: روز چهارم بابک به عرضگاه بنشست و سپاه گرد آمد. (ترجمه طبری بلعمی). سپه گرد کرد اندران، رشنواد عرضگاه بنهاد و روزی بداد. فردوسی. عرضگاه و دیوان بیاراستند کلید در گنجها خواستند. فردوسی. سپهبد بشد تا عرضگاه شاه بفرمود تا پیش او شد سپاه. فردوسی. به عرضگاه تو لشکر چنانکه پار نبود هزار و هفتصد و اند پیل بد به شمار. فرخی. گفت این فراخ و پهنا دشت گشاده چیست گفتم که عرضگاه بشد بی عدد سپاه. فرخی. لشکرگه سفاهت من عرض داد دیو من ایستاده همره عارض به عرضگاه. سوزنی. عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. خاقانی. فردا که عرضگاه محشر و هول و فزع اکبر باشد. این اهمال و امهال را چه حجت آرد. (سندبادنامه ص 217). ز بس غارت آوردن از بهر شاه غنیمت نگنجیددر عرضگاه. نظامی. شها منم که بلا را بجز فضای دلم بگاه عرض سپه نیست عرضگاه سپاه. عرفی (از آنندراج)